چرا برخی از مردم شکار و جمعآوری گیاهان را به عنوان راهی برای امرار معاش کنار گذاشتند، درحالی که برخی دیگر آن را حفظ کردند؟ و در میان آنهایی که کشاورزی را برگزیدند، چرا برخی به زندگی روستایی قانع بودند، درحالی که بقیه به طور پیوسته به سمت زندگی شهری حرکت کردند؟ و در میان آنها که خود را در قالب شهرها سازماندهی کردند، چرا برخی به امپراتوری رسیدند و برخی نه؟ چرا برخی گاوها را مقدس میشمردند و سایرین قلب انسانها را به خدایان آدمخوار پیشکش میکردند؟ آیا تاریخ بشر نه توسط یک احمق، بلکه میلیاردها احمق روایت شده است؟ نمایشی از اقبال و اشتیاق و نه چیزی بیشتر؟ من اینطور فکر نمیکنم. من گمان میکنم یک فرآیند قابل فهم وجود دارد که بر نگهداری از اشکال فرهنگی مشترک نظارت میکند، تغییرات را بنیان مینهد و تحولات را در مسیرهای همگرا یا واگرا تعیین میکند.
من به این نکته آگاهم که احتمالاً نظریههای من در مورد جبرگرایی تاریخی، واکنشهای نامطلوبی را برمیانگیزد. برخی از خوانندهها از ارجاعاتی که گاه به گاه به آنها اشاره میکنم، ازجمله آدمخواری، ادیان عشق و رحمت، گیاهخواری، کودککُشی و هزینه/فایده تولید، خواهند رنجید. درنتیجه ممکن است متهم به این شوم که به دنبال گرفتارکردن روح بشری در یک سیستم بسته روابط مکانیکی هستم. اما قصد من دقیقاً خلاف آن است. اینکه یک شکل کورکورانه از جبرگرایی بر گذشته سایه افکنده، به این معنا نیست که باید آینده را نیز در دستان خویش بگیرد.
Reviews
There are no reviews yet.