مطالعات آکادمیک درخصوص رابطه ی میان زبان و اندیشه و فرهنگ به طور جدی از سده ی هجدهم شروع شده که از سردمداران آن می توان به ویلم فُن هومبُلت، فرانتس بوآس، ادوارد ساپیر، و بنیامین وُرف اشاره کرد. در رابطه ی میان زبان و فرهنگ، یکی از عرصه های اساسی، مطالعه ی “زبان” است به عنوان “فرهنگ”، که خود پارادایم های گوناگونی را شامل می شود که از لحاظ رویکرد و نگاه به این مقوله، اهداف متفاوتی را دنبال می کنند.
مطالعات علمی درخصوص رابطه ی میان زبان و فرهنگ را می توان در سه پارادایم زیر خلاصه کرد:
۱) زبان شناسی انسان شناختی: که تمرکز آن بر اسناد، توصیف، و طبقه بندی زبان های بومی است و به زبان به عنوان خزانه ی واژگانی و دستورزبان (با رویکرد تاریخی) می نگرد. ۲) انسان شناسی زبان یا انسان شناسی زبان شناختی: که نوعی مردم نگاری “حرف زدن” است و تمرکز آن بر کاربرد زبان در متن است و به زبان به عنوان یک تشکل فرهنگی و یک عرصه ی نظام مند فرهنگی می نگرد. ۳) ساختگرایی اجتماعی: که تمرکز آن بر شکل گیری هویت ها، روایت ها، و پنداره هاست، و به زبان به عنوان یک دستاورد سرشار از ارزش های فهرست پذیر ناشی از تعاملات و کنش های اجتماعی، می نگرد.
معمولا در مطالعات مربوط به رابطه ی زبان و فرهنگ در اروپا از اصطلاح زبان شناسی قومی یا مردمی (قوم-زبان شناسی) استفاده می شود. درمجموع، نگاه فرهنگی به زبان طیف گسترده ای را شامل می شود؛ از زبان به عنوان یک نظام شناختی ( قدرت ذهن) گرفته، تا زبان به عنوان یک کنش یا عملکرد اجتماعی، و یا زبان به عنوان یک نظام پیچیده ی سازوارپذیر. معنای “فرهنگ” نیز بسته به مکاتب گوناگون در این مطالعات، متفاوت است. به عنوان مثال، فرهنگ به عنوان یک نظام شناختی (ادراکی)، یا فرهنگ به عنوان یک نظام نمادین (سمبولیک)، و یا فرهنگ به عنوان یک عملکرد اجتماعی و حتی یک ساختار (سازه).